اگر به سایر نویسندگان و آشپزهای غذا نگاه کنم، قطعا من تنها کسی نیستم که نگرش پیچیده ای نسبت به کلم دارم. عده زیادی نیستند که دلشان را در یک سرناد عشقی بی وقفه به پیشوای همه براسیکاها بریزند. تنها کسی که می توانم به آن فکر کنم نورا افرون است، با قطعه اش “استرودل گمشده” – مسلماً کمتر یک آهنگ عاشقانه و بیشتر یک مرثیه است.
اشترودل افرون، یک نسخه خوش طعم پر از کلم، در یک نانوایی مجارستانی در خیابان سوم در منهتن به نام خانم ساخته شد. هربست. پوستهای کرهای، پوستهپوسته و ترد داشت، “با یک پر مرطوب از کلم سرخ شده که به طور همزمان شیرین، خوش طعم و کاملا غیرمنتظره است، مانند همه چیزهای خوب.”
افسوس خانم Herbst درهای خود را در حدود سال 1982 بست و افرون، علیرغم تمام تلاش هایش، نتوانست جایگزینی پیدا کند یا نسخه اصلی را بازسازی کند. همانطور که او می نویسد: “و بنابراین، در ابتدا، شما امیدوار هستید. و سپس، شما در برابر امید امیدوار هستید. و در نهایت، امیدت را از دست می دهی. و شما آن را دارید: سه مرحله غم و اندوه در مورد غذای از دست رفته.
نویسنده دیگری که به نظر می رسد انسان و کلم را با هم ترکیب می کند، نویسنده انگلیسی غذا، جین گریگسون است. او می نویسد: «به عنوان یک سبزی، گناه اصلی دارد و نیاز به اصلاح دارد. میتواند در قابلمه بوی بدی بدهد، در خانه با ظرافت بگذرد، و یک وعده غذایی را با فلفل خیسش خراب کند. کلم همچنین سابقه بدی در مفید بودن برای شما دارد.”
پس شما آن را دارید، تمام کاستی های کلم، روی یک بشقاب گذاشته شده، بدون هیچ کلمه ای خرد شده.
با این حال، گریگسون همچنین شروع به اشاره به راهحلها و شرایط کاهشدهنده میکند. خیر 1 نوع کلم مورد استفاده است. او از جان اولین، نویسنده و باغبان انگلیسی قرن هفدهمی یاد می کند که در مورد کلم ساووی نوشته است، گونه ای نسبتاً جدید در آن زمان که «نه چندان رتبه ای، اما برای اکثر پالت ها قابل قبول بود». اگر من یک کلم ساواوی بودم، از این تعریف استقبال نمی کردم.